باز باران×
باز باران،
با ترانه،
با گهرهای فراوان
مى خورد بر بام خانه.
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها را اوفتاده.
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
می پرند این سو و ان سو.
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.
یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان.
برکه ها، آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان،
آفتابی.
سنگها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را،
بس وزغ آن جا نشسته،
دمبدم در شور و غوغا.
رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه،
زیر پاهای درختان
چرخ میزد همچو مستان.
چشمه ها چون شیشه های آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه،
توی آنها سنگریزه،
سرخ و سبزو زرد و آبی